حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

بدون عنوان

سلام گل نازم تو اومدی و زندگیم رنگ دیگر گرفت دیگه تنهایی و بیحوصلگی برام معنی نداره . همه لحظه هام پر شده از حسنا  گریه های حسنا ،خنده های حسنا ، نم نمای حسنا آخه به غذا میگی نم نم . این روزا بیشتر حرف میزنی حتی گاهی شعر هم میخونی میگی : تاب تاب عباسی  ،دودو ممستی،وقتی صدای بسته شدن در ماشینو می شنوی میگی بابا اومد ، وقتی بابا مره میگی بابا لفت . اگه من خونه نباشم میگی مامان نیست. قربونت برم دلم واسه شیرین کاریات تنگ میشه . اینم عکسای حسنا خام وقتی بردمش آتلیه ا ...
30 مهر 1393

بدون عنوان

حسنای ملوس مامان سلام گل نازم  این روزا یاد گرفتی وقتی ازت سوال میپرسم بگی آره وقتی من و بابا رو می بینی میدوئی به طرف ما وقتی سر کارم همش یاد تو و شیرین کاریات می افتم و دلم برات تنگ می شه ناراحتم که همش نمی تونم کنارت باشم  مخصوصا که تو هنوز شیر مادر می خوری چند روز دیگه باید بریم مرکز بهداشت خدا کنه وزنت خوب باشه ...
24 مهر 1393

بدون عنوان

سلام عزیز خاله. چند وقتی میشه خاطراتت رو ثبت نکردم. دامنه ی لغاتت این روزا وسیع تر شده  و شلوغ کاریاتم بیشتر شده. خلاصه اینکه فقط موقعی که خواب هستی مامانی آسایش داره و تا بیدار میشی باید باهات مشغول باشه. یه هفته ای رفته بودین خونه مامان بزرگ بابا بزرگ که شش ماهی میشد ندیده بودیشون. مامانی گفت اونجام خیلی شیطونی کردی. اومدی خونه باز عمو و عمه صدا میکردی. مادر جون پدرجونم که دو هفته ای میشه یاد گرفتی صدا کنی و هی راه به راه صداشون میکنی. میگی: ماترجون. پترجون. امشب یه کلیپ تلویزیون پخش میکرد و تو هر تصویری میدی اسم یه نفرو میگفتی. به یه نفر میگفتی: دایی. یه نفر ماتر جون. یه نفر پترجون. میان سال پترجون بود. اگه خیلی پیر بود میگفتی: آجاجا...
19 مهر 1393
1